نگاهی به وبلاگ های بروز شده متکازینی

نگاهی به وبلاگ های بروز شده متکازینی

وبلاگ سیـــد مقدم وفات حضرت خدیجه کبری س را تسلیت گفتند :

________ ________ __________2

 

پایگاه حفظ آثار مرحوم جباری نیز بیاناتی از امام خامنه ای را منتشر کردند :

“محدودیت بلندمدت ۱۰-۱۲ساله را قبول نداریم/ تحقیق و توسعه و ساخت و ساز باید ادامه پیدا کند/ تمام تحریم‌های اقتصادی، مالی و بانکی شورای امنیت و کنگره و دولت / با موکول کردن تعهدات به تأیید آژانس مخالفیم. آژانس مستقل و عادل نیست/ با بازرسی‌های غیرمتعارف، نظامی و پرس و جو از شخصیت‌های ایران موافق نیستم.‌”

متن کامل را در سایت مربوطه مطالعه فرمایید

سایت امام جمعه محترم نقنه جلسه تبلیغی با طلاب این شهر را منتشر کردند.

“عصر امروز ۰۴/۰۱ دوره آموزش سخنرانی چندرسانه ای و اجرای اسلاید (پاورپوینت) در محل دفتر امام جمعه با حضور روحانیون مساجد سطح شهر برگزار شد.
حضور قاطبه طلاب در این دوره آموزشی قابل توجه بود.”

P1020001-1024x577

P1020013-660x330

سایت عرق سرد که به سایتش نمایی خاصداده و سه وب را در یک وب جا داده به مطلبی زیبا بروز کردند :

ramazan-31

“خیلی ها گمانشان این است که آنچه رزق می آورد اعصاب خورد آخر ماه نیست بلکه صدقه های اول ماه است که رزق می آورد.

خیلی ها به جای اینکه پس انداز را در فرار از مهمان جست و جو کنند در طلب مهمانند.
خیلی ها روزی شان را در تلاش و ببشتر شدنش را در رفتار خوب می گردند.
خیلی ها به جای ترس از فرزند عاشق بچه های بیشترند و کودکانی خوش تر را در برادر و خواهر داشتن میدانند!

این خیلی ها حالا وسط شهر شلوغ پایتخت گم شده اند…
آن قدر دل پایتخت لک زده برای زن هایی که همسرانشان را صبح به صبح با قران بدرقه میکنند و عصر ها خانه هایشان بوی اسپند و گلاب میدهد.
میشود، میشود حتی در یک آپارتمان چهل متری باشی ولی خانه ات حوض داشته باشد با ماهی های قرمزی که زندگی را برایت لبخند بزنند…
حالا من یک بچه شهرستانی ام وسط این شهر شلوغ و میخواهم شهرستانی به پا کنم وسط این همه دود و صدا
شهرستانی از خانه ای کوچک که سکوتش بلندترین فریادهاست بر سر هر صدای زیادی در این شهر.”

 

وب نوشته های شیفته نیز با مطلبی که توسط آزاده آل‌ایوب(خاله نرگس) مجری برنامه کودک نوشته شده بود بروز کردند :

“مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.

مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند …
هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند… و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود،
از او پرسید: مادرت کجاست؟
پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت: چرا؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
پسر گفت: نه!
پدر پرسید: برادرت کجاست؟
پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوست
ان ناباب آشنا شد و با آنان رفت!
پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ …

ادامه ی این داستان زیبا و آموزنده را در وب مربوطه بخوانید 

 وبلاگ جبل النور – متکازین – با مقاله ای در مورد جاجیم متکازین بروز کردند :

گلیمچه1

4 نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *