گرامیباد یاد و خاطره شهیدان حسینی و شفایی ، شهدای ماه محرم متکازین

گرامیباد یاد و خاطره شهیدان حسینی و شفایی ، شهدای ماه محرم متکازین

گرامی می داریم یاد و نام شهدای گرانقدر ایران اسلامی ، علی الخصوص شهدای عزیز روستای متکازین .

در بین شهدای روستا ، دو تن از شهیدان در ماه محرم ندای امام حسین ع را لبیک گفته و به دیار حق شتافتند .

شهید شفایی

شهادت دو پسرخاله (پرواز پسرخاله ها)
چند روز بود که مادر شهید عابدین آرام و قرار نداشت. رادیو مرتباً اسامی شهدای عملیات محرم را اعلام می‌کرد. مادر اصلاً حال و حوصله نداشت. با خوردن کمترین غذا حالت تهوع عجیبی برای مادر ایجاد می‌شد. خواهرزاده‌های دوقلوی شهید عابدین هم چند روزی بود که بدنیا آمده بودن و بهمین خاطر بود که خواهر شهید عابدین چند روزی بود که منزل پدر بود. مادر حوصله هیچ چیزی را نداشت. حتی گریه این دوقلوها ناراحتی مادر را بیشتر می‌کرد. خبر شهادت عابدین را سید رسول به بهشهر آورده بود. همه خانواده از شهادت آگاه بودند بجز مادر. مادر به پچ‌پچ‌های خانواده مشکوک شده بود. همچنین به رفت و آمدهای فامیل: دایی و پسرعموها و داماد خانواده. پرسید که چه خبر شده؟
به مادر گفتند: علیجان زخمی شده. مادر گفت: راستشو بگید علیجان شهید شده؟ و با اشک اطرافیان مواجه شد. نتوانست سرپا بایستد؛ نشست. تعجب کرد و با خود گفت علیجان که چند روزی بیشتر نیست از طرف جهاد به منطقه رفته است؟ چگونه ممکنه که شهید شده باشه؟
از آنطرف مادر شهید علیجان شهید شفایی هم از شهادت عابدین خبردار شده بود و از شهادت پسرش بی‌خبر بود. صحنه عجیبی بود؛ دو خواهر از داغ خواهرزاده‌ها می‌سوختند غافل از اینکه فرزند خودشان نیز آسمانی شده است.
مادر شهید شفایی برای دلداری مادر شهید عابدین به خانه شهید حسینی می‌آمد و نمی‌دانست که مادر شهید عابدین از شهادت پسرش بی‌خبر است و سید رسول هم برای اینکه مادر خبردار نشود از ورود خاله به خانه جلوگیری می‌کرد. مادر شهید عابدین خواست به خانه خواهر برود. وقتی به خانه خواهر رسید دید که زنان فامیل با دیدن او صدای مویه‌شان بلندتر شده است و برای عابدین گریه و زاری می‌کنند. آنجا بود که فهمید دو پسرخاله با هم به آسمان پرواز کرده‌اند.
راوی: مادر شهید حسینی ( وبلاگ شهید)
چهار روز بعد از شهادت سید عابدین؛ جمعه ۲۱ آبانماه ۱۳۶۱ مصادف با ۲۵ محرم و شهادت امام زین العابدین (ع) شهید علیجان (حسینقلی) شفایی نیز که بعنوان جهادگر به منطقه گیلانغرب اعزام شده بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد./

زندگی نامه جهادگر شهید علیجان شفایی

شهید شفایی

“زندگی نامه جهاد گر شهید حسینقلی (علیجان) شفایی
شهید علیجان شفایی در سال ۱۳۴۱ در روستای متکازین در خانواده مذهبی و روحانی چشم به جهان گشود و در کودکی جهت فرا گرفتن قرآن روانه مکتب‌خانه شد. سپس به بهشهر مهاجرت و دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه (کمال‌الملک) قاضی طباطبایی گذراند و بعلت عدم بعضی از امکانات درس خود را رها کرده و در کارگاه نجاری به شاگردی مشغول شد.
پس از مدتها به شغل شریف کارگری روزانه رو آورد و تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) در مشاغل ازاد مشغول به کار بود. شهید شفایی از نظر حسن خلق دارای ویژگی‌های خاصی بود. با شروع انقلاب اسلامی همواره در صحنه‌های انقلاب حضور مستمر داشته و در مراسمات،‌تظاهرات و تشییع پیکر پاک شهدا و نماز جمعه و جماعات حضور می‌یافت.
با شروع جنگ تحمیلی بعضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی به چالوس اعزام شد. پس از گذراندن دوره آموزش نظامی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. شهید شفایی یکبار به شهر و دیار خود بازگشت و مجدداً در تاریخ ۱۵/۸/۱۳۶۱ به سوی جبهه‌ها شتافت.
این شهید بزرگوار دنیای فانی را برای یک مومن زندان می‌پنداشت و همیشه جهت طول عمر امام دعا می‌نمود. شهید شفایی آرزوی بازگشایی راه کربلا و عتبات عالیات را داشت،‌چنانکه از سفارشات شهید می‌باشد که خطاب به برادر روحانی خود گفته است:
« امیدوارم تا دشمنان و صدام و صدامیان را از بین ببرم و حوزه علمیه نجف اشرف را امنیت بخشیده تا شما قادر به تحصیل در آن مکان مقدس باشید.»
قبل از اینکه شهید وارد صحنه سیاسی و مبارزات گردد تحول عجیبی در وی پدیدار گشت به گونه‌ای که ساعت‌ها در اتاق به اقامه نماز و تلاوت قرآن می‌پرداخت و از خداوند طلب شهادت می‌نمود.
او چنان آگاهانه می‌اندیشید که حتی در شب قبل از شهادتش به همرزمان خود می‌گوید: « امشب شب عاشورای من است و باید خندان و سرافراز باشم چون فردا به ملاقات حسین فاطمه خواهم شتافت.» همچنین اضافه کرد: «امشب خداوند به همسرم فرزندی عنایت خواهد کرد» و همان شب نیز خداوند فرزندی را به این شهید عنایت کرد.
سرانجام در روز جمعه ۲۱/۸/۱۳۶۱ مصادف با ۲۵ محرم ۱۴۰۳ و شهادت امام زین‌العابدین (ع) در گیلانغرب (جبهه غرب کشور) در سن ۲۰ سالگی و در کسوت جهادگر به درجه رفیع شهادت نائل گشت و پس از انتقال به بهشهر به همراه پیکر پاک پسرخاله شهیدش شهید سید عابدین حسینی، ‌تشییع و در بهشت فاطمه به خاک سپرده شدند.
قابل ذکر است شهید سید عابدین حسینی در روز سه شنبه ۱۸/۸/۱۳۶۱ مصادف با ۲۲ محرم ۱۴۰۳ در منطقه دهلران (عین‌خوش) به درجه رفیع شهادت نائل شد.
از شهید شفایی یک دختر به یادگار مانده است که امید است ادامه دهنده راه پدر شهیدش باشد.
یادش گرامی؛ راهش پر رهرو ”

 

زندگی نامه شهید سید عابدین حسینی

شهید حسینی

آغاز
۱۵ روز از شروع زمستان ۱۳۳۸ گذشته بود. با توجه به شرایط کوهستانی روستای متکازین[۱]،‌ سرمای شدیدی بر منطقه حکفرما بود. طوفان عجیبی آن شب منطقه را درنوردیده بود. طوفان بحدی شدید بود که همه اهالی متکازین را نگران کرده بود. هوا داشت روشن می‌شد و در منزل میررجبعلی همه منتظر بدنیا آمدن اولین فرزند خانواده بودند اما پدر خانواده برای کار در بهشهر بسر می‌برد. شهربانوخانوم (والده مکرمه حضرت آیت‌الله نصیری(ره) به اطرافیان گفت: یک نفر بوره گت‌مار ره بیاره تعجیل هاکانین، دِر وونه. (یکی بره قابله رو صدا کنه زود باشین، دیر میشه‌ها) یکی از خانوما رفت دنبال ننه صبح‌جان؛ قابله محل. قابله هم خودش رو رسوند. حدود ساعت هفت و هشت صبح بود که صدای گریه نوزاد در اتاق پیچید.
ننه‌صبح‌جان گفت: وَچِه ریکا هَستِه،‌ مِوارِکا، تندِرِستی،‌ ایشالا با پیِر و مار گَت بَووئه (بچه پسره، مبارک باشه و تندرستی،‌ انشاءالله با پدر و مادر بزرگ بشه)
شهربانوخانوم به مادر نوزاد گفت: خامبه وچه اسمِ بِیِلِم عابدین. مِه برار نُمدار بووئه (من میخوام اسم نوزاد رو بذارم عابدین تا نامدار برادرم زین‌العابدین باشد.). [در واقع نام عابدین برگرفته از نام زین‌العابدین، دایی حضرت آیت‌الله نصیری (ره) است.]
خبر تولد سید عابدین را به آیت‌الله نصیری دادند. ایشان هم از تولد اولین نوه دختری خود خوشحال بود و شکر خدا بجای آورد. نوزاد، ریزه میزه و بود و سیاه و سبزه. از این پس به او میرعابدین گفتند. بچه بی سر و صدایی بود. تا ۴-۵ سالگی در متکازین رشد و نمو کرد. بخاطر مسائل شغلی پدر و محرومیت روستا، مجبور به مهاجرت به بهشهر شدند.
پرواز
خورشید در وسط آسمان جا خوش کرده بود و ظهر را نشان می‌داد. ۱۸ روز از آبان ۶۱ می‌گذشت ولی هنوز گرما خودنمایی می‌کرد. با اینکه ۸ روز از شروع عملیات محرم می‌گذشت ولی عراقی‌ها دست بردار نبودند و سید عابدین با آن جیپی که بر روی آن تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری سوار کرده بودند جولان می‌داد. سید عابدین، جیپش را عقاب سپاه نامید و این اسم را بر پشت صندلی‌های آن نوشت و این جیپ با همان اسم، ‌بین بچه‌های ادوات تیپ ۲۵ کربلا معروف شد.
دیگر این خط بود و عقاب سپاه و عابدین که خواب و خوراک را بر عراقی‌ها حرام کرده بود. همرزمان، عابدین را برای نهار صدا زدند
دوستان: عابدین بیا، نهار آماده است.
عابدین اما آن روز آرام و قرار نداشت. به دوستان گفت: چند تا شلیک می‌کنم میام
دوستان: بیا غذا سرد میشه
عابدین: من شکم پیچه دارم، ‌زیاد میلی به غذا ندارم. شما بخورید من میام.
چند شلیک آتشین به مواضع دشمن کرد و برگشت. کنار سفره غذا نشست و چند لقمه‌ای برداشت اما دیگر غذای این دنیا را برای چه می‌خواست. آن طرف اجداد طاهرینش منتظر پروازش بودند تا در کنارشان آرام گیرد. زیاد نتوانست کنار سفره بنشیند مجدداً برخاست.
دوستان: عابدین کجا میری؟ غذا نخوردی چرا؟
عابدین: میل ندارم. برم رو خاکریز ببینم چه خبره؟
سوار بر عقاب سپاه شد و رفت بر روی خاکریز، با دقت به مواضع دشمن نگاه کرد و تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری را شلیک کرد. به نظرش شلیک موفقی نبود. شلیک دوم انجام شد و عابدین با دقت محل اصابت گلوله را بازبینی می‌کرد. ناگهان زمین لرزید و صدای مهیبی در منطقه پیچید. گرد و خاک عجیبی اطراف عقاب سپاه و سید عابدین را فراگرفت. همه به سمت عابدین دویدند و او را صدا می‌زدند. وقتی نزدیکتر رسیدند،‌ عابدین با سری همچون مولا و جدش حسین (ع) پرواز کرده بود. و چه زیبا این جمله نورانی مولا امیرالمومنین را با خون خود نوشت:
«اَعِرِاللهَ جُمْجُمَتَکَ؛ جمجمه‌ات را به خدا بسپار»

منبع:وب های شهید علیجان شفایی و حسینی ./

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *