به مناسبت سالروز وفات حضرت امالبنین و روز تکریم مادران و همسران شهدا
تعظیم به این مادران وظیفه ی همه ی ماست
وبلاگ زیر خاکستر ذهن بمناسبت سالروز وفات حضرت ام البنین س و روز تکریم مادران شهدا با مطلبی بسیار زیبا بروز کردند :
“اخلاص و بردباری حضرت امالبنین، نمونه و الگوی زنان تاریخ دفاع مقدس ما شد و در میان حضور زنان صبور و فداکار، مادران بردبار شهدا و مفقودین از جایگاه ویژهای برخوردارند؛ مادرانی که به قول امام خمینی (ره): «جوانهای خودشان را از دست میدهند و باز میگویند: باز هم یکی ـ دو تا داریم»
سیزدهم جمادیالثانی، سالروز وفات بانوی بزرگوار حضرت امالبنین است. نام امالبنین در تاریخ اسلام نامی آشناست؛ بانویی که در سایه همسری با امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) و همنشینی با چند تن از امامان معصوم (ع) نمونهای برای زنان ما قلمداد میشود.
فداکاری و ایثار این بانوی بزرگوار، تابلویی زیبا از عشق و ارادت به مکتب تشیع و سرسپردگی به خاندان عصمت و طهارت (ع) را به نمایش گذاشته است.
او که در صبر و بردباری بر شداید روزگار خویش از جمله تنهایی و غربت علی (ع) شهره آفاق شده است، افتخار همسری مردی را داشت که در لحظه لحظه زندگیاش آماده شهادت بود و برای اجرای عدالت رنجها را به جان خرید.
ام البنین که میبایست جای خالی فاطمه زهرا (س) را در منزل مولا پر کند، مسئولیتی بس بزرگ داشت که با توکل و یاری الهی توانست آن را با افتخار پشت سر بگذارد و با پرورش فرزندانی دلیر و بصیر و شهادتطلب، نام خو د را به عنوان یکی از مادران شهید پرور تاریخ اسلام به ثبت رساند.
یکی از گلهای این باغبان حضرت ابالفضل العباس (ع) بود؛ علمداری که چندین قرن است که پرچم وفاداری و ایثار به نام او بر قله جهان برافراشته شده است و سقایی که تشنگان وادی معرفت را به جرعهای از مشک خویش سیراب ساخته است.
اخلاص و بردباری حضرت امالبنین نمونه و الگوی زنان تاریخ دفاع مقدس ما شد و در میان حضور زنان صبور و فداکار، مادران بردبار شهدا و مفقودین از جایگاه ویژهای برخوردارند؛ مادرانی که به قول امام خمینی (ره): «جوانهای خودشان را از دست میدهند و باز میگویند: باز هم یکی ـ دو تا داریم» (صحیفه نور ـ جلد ۱۶ ـ صفحه ۲۰۹) زنان بزرگی که در جنگ پیشقدم ایثار و گذشتن از جگرگوشههای خود بودند که آن رهبر سفر کرده آن را سبب تقویت مردان میدانند.
سالروز وفات این بانوی بزرگ به «روز تکریم مادران و همسران شهدا» نامگذاری شده است. به همین مناسبت ضمن تعظیم به ایثار و فداکاری مخلصانه زنان شهید پرور سرزمین اسلامیمان ،چند خاطره از این اخلاص و ایمان را یادآور ی میکنیم.
باید راه برادرتان را بروید
مادر شهید رحیم جهاندار پس از شهادت فرزندش گفت: سه فرزند دیگر دارم و پیوسته به فرزندانم میگویم که شما باید راه برادرتان را بروید، وگرنه شیرم را حلالتان نمیکنم.
برو خدا به همراهت
شهید موسی نفیسی به مادرش گفت: مادر، امشب همانند شبی است که امام حسین (ع) یارانش را جمع و چراغها را خاموش کرد و گفت: هر کس میخواهد برود، آزاد است. آیا تو به من اجازه یاری کردن فرزندش امام خمینی را میدهی؟
مادر میگوید: فرزند عزیزم، برو خدا به همراهت؛ اما مادر آن شب وقتی که همه خوابیده بودند، ناگاه برمیخیزد و آرام و بیصدا به کنار موسی میرود و به سیمای نورانی و قامت رعنای او چشم میدوزد؛ قامتی که چند روز بعد در جبهه به خون میغلتد.
برای یاری دین خدا برو
مادر شهید سید محسن زرنگزاده به او گفت: فرزندم، از روزی که برادرت اسیر شده، تنها تسلای خاطرم دیدن قامت رعنای تو بود. با هر نگاهت به یاد برادرت سیدمصطفی میافتادم، اما امروز برای یاری دین خدا تو را هم به خدا میسپارم.
راضی هستم؛ برو
مادر شهید حبیبالله نیکوکلام میگفت: یک روز پشت تلفن به من گفت: مادر، شیرت بر من حلال باد. شیر حلال تو من را به این راه کشاند. من از بچگی به اسلام و قرآن علاقه داشتم و اکنون هم که به شانزده سالگی رسیدهام، خودم به راهی که علاقه دارم، میروم، تو هم راضی باش. گفتم: راضی هستم. برو. خدا پشت و پناهت.
آرزوی مادر
مادر سرداران شهید مجید و مهدی زینالدین در مراسم تشییع پیکر آنها گفت: همیشه آرزو میکردم که ای کاش به اندازه رگهای بدنم پسر داشتم و در راه اسلام میدادم و با خونهای آنها درخت اسلام را آبیاری میکردم.
خدایا شکر
مادر شهیدان نعمتالله و محمدرضا کلولی در بیمارستان افشار دزفول، پس از شنیدن خبر شهادت نعمتالله میگوید: خدایا شکر. چند لحظه بعد که میگویند، محمدرضا هم شهید شده است، با همان لهجه دزفولی میگوید: خدا داد، خدا هم برد.
داغ همسر و فرزند
مادر شهید مسعود رومیپور در عملیات بیتالمقدس به سوگ همسرش نشست؛ اما وقتی اشکهای فرزندش مسعود را برای رفتن به جبهه دید، او را راهی جبهه کرد و او چند ماه بعد در عملیات «بیتالمقدس ۷» و در نزدیکی محل شهادت پدر، به شهادت رسید.
مادر شهید محمدرضا جواد بکان که سوگوار همسرش از موشکباران دشمن به دزفول بود، در سالگرد شهادت همسرش با شنیدن خبر شهادت فرزند بسیجیاش محمدرضا، خدا را شکر کرد.
سه گل پرپر شده
محمدرضا که در عملیات رمضان شهید شد، احمد به مادر تبریک گفت و از او خواست دعا کند که او هم شهید شود. وقتی در عملیات «والفجر ۸» شهادت نصیب احمد شد و در کنار برادرش در شهیدآباد آرمید، باز هم به مانند کوه ایستاد و به فرزندانش افتخار کرد. چند ماه بعد بود که صدای انفجارهای مهیبی، دزفول را لرزانید و فرزندش مجید که ماهها در جبههها بود، به همراه همسرش، مظلومانه آماج موشک دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیدند. اینک سالهاست این مادر مؤمن و فداکار، هر شب جمعه، بر مزار عزیزانش شهیدان نونچی، زیارت عاشورا را زمزمه میکند.
داغ در پی داغ
مادر شهیدان عبدالرضا و منصور بصیریفر در حمله موشکی دشمن بعثی به دزفول، به سوگ شهادت چندین نفر از خانوادهاش نشست، بدون آنکه بداند خداوند برای او آزمایشهای دیگری در نظر دارد. آن امتحان، چند روز پس از عملیات «والفجر۸» بود که اتفاق افتاد. آن روز که شهید عبدالرضا بصیریفر به سنگر برادرش منصور آمد و از او خواست به شهر و نزد خانواده بروند و به مادر سری بزنند. به هر اصراری که بود، او را راضی کرد اما اتوبوسی که آنها باید با آن به شهر برمیگشتند، حرکت کرده بود و آنها با یک دستگاه جیپ به سرعت خود را به اتوبوس رساندند، ولی هنوز به درستی ننشسته بودند که ناگهان اتوبوس مورد حمله هواپیماهای دشمن قرار گرفت و آن دو برادر به همراه چندین تن از رزمندگان گردان بلال از لشکر ۷ ولی عصر (عج) به دیدار خدا شتافتند و مادر را به سوگی دیگر نشاندند.
این تربت شهیدم است
شهید حسین ملک در دفتر خاطرات خود نوشته است:
امروز ۲۳ /۳/ ۱۳۶۲ نزدیکیهای ظهر، چند نفر از مادران شهدا به جبهه آمدند تا از نزدیک با ما ملاقات داشته باشند. میگفتند که فرزندشان را در راه خدا و قرآن دادهاند و به این افتخار میکنند. یکی از آنها میگفت: حسین من همسن و سال شما بود. نانآور خانهمان بود. شوقی عجیب برای رفتن به جبهه داشت و به من اصرار میکرد که به او اجازه دهم تا به جبهه برود. من گفتم: افتخار میکنم فرزندم در جبهه باشد. برو و نگران خانه هم نباش. بالاخره روزیمان از جایی میرسد. او رفت و همان روزهای اول شهید شد.
موقعی که با ما خداحافظی میکردند، یکی از آنها پاکتی از من خواست. متعجب شدم و پرسیدم که چه پاکتی میخواهید؟ گفت: فرقی نمیکند. نایلونی به او دادم. آن مادر شهید مقداری از خاک درون سنگر را برداشت و درون پاکت ریخت و گفت: این تربت شهیدم است. وصیت کردهام که پس از مرگم، درون قبر و کفنم از تربت شهیدم بریزند؛ شاید او در آخرت شفاعتم کند.
مادر شهید سید حسین رجبی به او گفته بود: «به دوستانت بگو، بعد از شهادتت از خاکی که به خونت آغشته شده است، برایم بیاورند، چون میخواهم از آن خاک و خون، دو گلدان درست کنم و در خانه بگذارم».”